عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

عسلای مامان

و حالا , مامان سر به هوا

ای وای من ، دیروز که می خواستم بیام دنبال گل پسرم همين كه درو باز كردم يه سر و صداهايي از پشت بوم شنيدم و همين باعث شد حواسم پرت بشه و هول كردم ببينم چه خبره كه كليد پشت در موند و منم درو بستم ( البته نگيد كه از فضولي داشته ميمرده ها ، ما همون بدو ورود به آپارتمان جديد شديم مدير ساختمون با همه انكارهاي ما البته نه اينكه كلاس بزاريم بلكه به خاطر اينكه وقت اين كارهارو نداريم ولي اصرار اونها بر انكار ما غلبه كرد و ديروز حس مسئوليت باعث شد كه برم ببينم چه خبره ) يكي از همسايه ها كه خيلي بقيه از دستش ناراضين و به ما هشدار داده بودن كه مواظب اون باشيم سر فرش شستن دعواش شده بود كمي باهاش صحبت كردم و بهش گفتم كه مقصر اونه البته اگه به...
27 مهر 1390

سر به هوا

دیروز اومدم جلوی مدرسه دنبالت هر چی منتظر موندم دیدم که پیدات نشد آخه كلاس اوليها رو زودتر تعطيل مي كنن و تو هميشه زود ميومدي بيرون ولي ديروز خبري ازت نبود كمي نگران شدم ولي حدس زدم چي شده و فوري به راننده سرويستون خانم زند زنگ زدم و حدسم درست بود آقا رادمان فوري از مدرسه اومده بود بيرون و پريده بود تو سرويس و رفته بود خونه مامان ناجي اينا منم اومدم اونجا دنبال پسر سر به هواي خودم كه گفت مامان يادم رفته بود كه تو مياي دنبالم منم گفتم ديگه حواستو جمع كن چون ممكن بود كه مامان ناجي خونه نباشه اونجا عصرونتو خوردي و مشقاتو نوشتي و ساعت 7 برگشتيم خونه ...
26 مهر 1390

خواب

تو خونه قبلی تو اتاق خودت نمی خوابیدی و منم تختت رو کنار تخت خودمون گذاشته بودم و تو اتاق ما می خوابیدی تصمیم گرفته بودم تو خونه جدید دیگه اجازه ندم تو اتاق ما بخوابی چون اولاً دیگه خیلی بزرگ شدی و دوماً اتاق جا نداره که دو تخت توش بزارم و این تصمیم رو عملی کردم و شبها یا با هم میریم رو تخت تو و من پیشت می خوابم و وقتی خوابت برد میام اتاق خودمون یا اینکه تو ، تو پذیرایی خوابت می بره و بابا بغلت میکنه میبره تو اتاقت برات يه شب خواب كم نور هم زديم كه شبها وقتي بيدار ميشي نترسي نيمه هاي شب اول اومده بودي و رو تخت ما خوابيده بودي و منم نفهيميده بودم صبح كه ديدمت بهت گفتم شب كه بيدار ميشي پيشم نخواب منو بيدار كن بيام پيشت بخوابم و شبهاي ب...
24 مهر 1390

پسر من آقا شده

مشقاتو خوب می نویسی و اکثراً هزار آفرین می گیری و تو کتاب کارت هم معلم همه مربعهای اول رو برات تیک زده که نشونه عالی بودن هستش وقتی باهات ریاضی کار میکنم و برات شکلهای مختلف میکشم و تو رنگ می کنی یا اینکه صداهای اول و آخر رو باهات کار می کنم خیلی خوشت میاد که به گفته معلمتون باید هر روز این کارو انجام بدیم دیروز زنگ آخر ورزش داشتین وقتی اومدم دنبالت ( آخه ظهری بودی و سرویس تو رو خونه جدید نمیاره ) تو حیاط بودی و با هم اومدیم خونه ...
24 مهر 1390

يك روز خوب

يه روز بد يادته ، يه روز خوب در پي داشت و البته اميدوارم روزهاي خوب در پي داشته باشه چهارشنبه كه از اداره اومدم خونه ماماني اينا دنبالت خواب بودي ( يه كار خوب ) مشقات رو هم نوشته بودي ( يه كار خوب ) ماماني گفت رفته اتاق عمه و در رو هم بسته و نشسته مشقاشو نوشته اونقدر تميز نوشته بودي كه من فكر كردم سر كلاس نوشتي خيلي ازت راضي بودم و همش تعريفتو كردم و تشويقت كردم كه هميشه همينطور باشي تجربه شخصي : بچه اي كه موقع مشق نوشتن خيلي ادا ميده  اگه يه روز بدون تكليف بره مدرسه از روز بعد خودش ميفهمه مشق ننوشتن يعني چي و به جاي اينكه ما مامانا حرص بخوريم خودش حرص درسشو مي زنه و اين خيلي بهتره تعطيلات فقط باهات صداها و رياضي كار ك...
23 مهر 1390

نقاشی

اداره یه برگه بهمون داد که باید بچه هامون توش نقاشی می کشیدند با موضوع " یا ضامن آهو " هنوز به خونه نرسیده بودیم که انو بهت گفتم و تو خیلی ذوق داشتی که زودتر برسیم و نقاشیتو شروع کنی بهم گفتی چی بکشم منم داستان امام رضا و آهو رو برات تعریف کردم و گفتم در مورد این داستان بکش تو هم مشغول شدی و اینم نتیجش    خیلی دوست داری که از ادارمون جایزه بگیری توضيح عكس: گنبد امام رضا و گلدسته ها- كبوتراي حرم - امام رضا (ع) -  شكارچي با تفنگش - آهو ( يه كم شبيه گربه شده ) - اينا همه تو يه بوم هستند كه اون نقاشه كه آب رنگ دستش هست كشيده ...
23 مهر 1390

مهموني

ديروز ماماني مي خواست بره مولودي و تو رو بعدازظهر برده بود خونه بنيامينينا من اومدم اونجا دنبالت يه ساعتي نشستيم و اومديم خونه - خواستي اونجا تكاليفتو انجام بدي كه بنيامين نمي ذاشت و اونم مي خواست خط بكشه رو كتابت كه ليلا براش كاغذ آورد و منم اونو مشغول كردم تا تو تكليفتو انجام بدي دستشو رو كاغذ گذاشتمو دورش خط كشيدم و بعد هم بهش گفتم به من نگاه كنه تا عكسشو بكشم - تو هم اونقدر تعريف منو پيش ليلا كردي و همش مي گفتي مامان من نقاشيش خيلي خوبه حالا بزار بكشه مي فهمي كه چقدر خوب ميكشه- منم جو گير شده بودم و هم عكس تورو كشيدم و هم عكس بنيامينو ...
19 مهر 1390

روحيه دادن به خودم و تو

من و تو هنوز به خونه جدید عادت نکردیم برعكس بابا كه خيلي ذوق داره-  چون جامون خیلی کوچیک شده و نصف خونه قبلیمونه من که اصلا باهاش راحت نیستم و به زور وسایلمونو جا کردیم و کلی وسایل تو انباری گذاشتیم که بابا دیگه صداش دراومده و میگه انباري مگه چند متره ديگه پر شده و جا نداره اين چند روزه روحيم خيلي خراب بود و احساس كردم كه با اين روحيه هم دارم خودم اذيت ميشم و هم دارم شماها مخصوصا تو رو ناراحت مي كنم و تاثير منفي روت گذاشته بودم ولي ديروز با خودم گفتم ديگه چاره چيه بايد با شرايط كنار اومد و اگه نخوام با اين شرايط كنار بيام و از خونمون بدم بياد كم كم افسردگي مي گيرمو در اين راستا تا رسيديم خونه شروع كردم به جارو و گردگيري ك...
19 مهر 1390